- پیاده رفتن
- رفتن باپایبا پاهای خود حرکت کردن طی طریق بی مرکب مقابل سواره رفتن: پس قرار افتاد که بخدمت عم آید و. . .: بگاه رکوب و نزول عم در رکاب پیاده شود. (سلجوقنامه ظهیری 451)
معنی پیاده رفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قدح گرفتن صراحی گرفتن، نوشیدن شراب باده خوردن: چریده رو که گذر گاه عافیت تنگست پیاله گیر که عمر عزیزبی بدلست. (حافظ)
پیاده گشتن از... پیاده شدن از... پیاده گردیدن: سمک چون دید از اسب پیاده گشت
لغزیدن سکندری خوردن شکوخیدن، ور شکست شدن
صحبت کردن دربارۀ کسی
فراموش کردن از خاطر بردن نامی یا مطلبی را